17 دی ماه 1397
بلاخره 9 ماه انتظار تموم شد تقریبا ساعت 5 صبح بود که داداشم زنگ زد که آماده بشیم بریم بیمارستان برای تولدِ عشق جانم انتظار انتظار انتظار بنده ی خدا زن داداش جونم از 2 شب بستری کردن کلی درد و آمپول و اذیت کلی انتظاره داداشم و خانمش و همه ی کسایی که تو سالن انتظار نشسته بودیم کلی استرس فشاره عصبی .... بلاخره ساعت 4:30 دقیقه عصر وقتی میبینن حال زن داداشمم خوب نیست تصمیم میگیرن که عملش کنن و سزارین میشه ساعت 17:20 دقیقه یه جوجه ی ناز و دوست داشتنی بلاخره به انتظارها خاتمه میده لحظه ای که نوزاد تازه به دنیا اومده رو در آغوش باباش میزارن و گریه ی شوقی که اشک پرستارها و همراه...