فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات نی نی جونم

سلام دوستان عزیز من عمه ی فاطمه کوچولو هستم و میخوام خاطراتشو ثبت کنم تا موقعی که نفس قشنگم بتونه خودش وبلاگشو کامل کنه

17 دی ماه 1397

1398/5/19 16:37
نویسنده : یاسمن ارجمندی
123 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره 9 ماه انتظار  تموم شد تقریبا ساعت 5 صبح بود که داداشم زنگ زد که آماده بشیم بریم بیمارستان برای تولدِ عشق جانم

انتظار

انتظار

انتظار

بنده ی خدا زن داداش جونم از 2 شب بستری کردن کلی درد و آمپول و اذیت کلی انتظاره داداشم و خانمش و همه ی کسایی که تو سالن انتظار نشسته بودیم

کلی استرس فشاره عصبی .... 

بلاخره ساعت 4:30 دقیقه عصر وقتی میبینن حال زن داداشمم خوب نیست تصمیم میگیرن که عملش کنن و سزارین میشه ساعت 17:20 دقیقه یه جوجه ی ناز و دوست داشتنی بلاخره به انتظارها خاتمه میده 

لحظه ای که نوزاد تازه به دنیا اومده رو در آغوش باباش میزارن و گریه ی شوقی که اشک پرستارها و همراهان تو سالن انتظار هیچوقت از یاده پرستارهای بیمارستان کوثر فراموش نخواهد شد

پسندها (1)

نظرات (0)